اميررضااميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

عشق ماماني و بابايي

اميررضا يك ساله مي شود...

گلم سلام تولد تولد تولدت مبارک، مبارک مبارک مبارکه مبارک، ایشاالله صد ساله شی نه صد و بیست شی، هورااااااااا عزیزم وقتی به این یک سالی گذشت فکر می کنم، همه ی اولین ها خیلی شیرین از جلوی چشمم می گذره: اولین باری که صدای گریه ات را شنیدم، اولین باری که چشمام صورت ماهتو دید،اولین باری که واسه ام لبخند زدی، اولین باری که قهقهه زدی، اولین باری که گردن گرفتی، اولین باری که جغجغه را توی دستای کوچولوت گرفتی،اولین باری که نشستی،اولین باری که دده ، بابا، ماما ، جیس، بو، من، بیا، اده، آبو و ... گفتی، اولین باری که غذا خوردی، اولین باری که چهاردست و پا رفتی، اولین باری که منو بوسیدی، اولین باری که غریبی کردی، اولین باری که رقصیدی،اولین باری که ح...
13 آذر 1391

اميررضا علي اصغر(ع) مي شود...

عشق مامان سلام امروز مراسم شیرخوارگان حسینی بود. صبح لباسی که واست تهیّه کرده بودیم را تنت کردیم . الهی فدات بشم خیلی با نمک شده بودی، ایشاالله خود حضرت علی اصغر (ع) همیشه پشت و پناهت باشه... با مامان فاطمه و خاله مریم رفتیم، خیلییییییییییی شلوغ بود. همه مامانا با نی نی های خوشکلشون اومده بودند تا با حضرت رباب واسه شش ماه امام حسین(ع) عذاداری کنند. حیف که خیلی شلوغ بود... امسال ماه محرم زیاد نتونستیم مراسم بریم آخه تو گلم زود خسته میشدی... اوایل که روضه می رفتیم تو با صدای مداح ها نی نای نای می کردی ولی بعدش یاد گرفتی که سینه بزنی، فدات بشم مامانی... عزیزم خیلی دوستت داریم، بووووسسسس ...
4 آذر 1391

تولد يك سالگي اميررضا به قمري

نفسم سلام تولد تولد تولدت مبارک گل پسرم، قند و نبات، جیگر طلا، جوجو فسقلی، شیطون بلا، جون مامان شما امروز به سال قمری یک ساله شدی، یعنی یک روز مانده به تاسوعا... عشق مامان وقتی پارسال را یادم میاد، کلی خدا را شکر می کنم که تو را برای من و من را برای تو و البته جفتمون را برای بابایی صحیح و سالم نگه داشت... شب توی ماشین، وسط جمعیتی که داشتند واسه امام حسین (ع ) و حضرت عباس عزاداری می کردند و یه مامانی که اصلا حالش خوی نبود، داغ شده بودم، خیلی داغ.... حالت تهوع شدید، دیگه تحمل نداشتم، وسط سرمای آذرماه دلم می خواست خودم را از پنجره ماشین پرت کنم بیرون... حال عجیبی داشتم، رسیدیم خونه مامان فاطمه، دستشویی و استفراغ و ستاره های نورانی، به هیچ...
3 آذر 1391

اميررضا راه مي رود

خوشمل مامان سلام نفس مامان شما امروز دو قدم(دو هفته مانده به یک سالگی) بدون کمک گرفتن از کسی برداشتی، فدات بشه مامان خیلی حرکتت با مزه هست، تو راه رفتن خیلی عجله می کنی واسه همین مرتّب زمین می خوری، خودت هم مثل ما از این حرکت جدیدت خیلی خوشحالی وکلی ذوق می کنی، تازگی هم وقتی راه میری و ما واست می خونیم، می رقصی، فدات بشم نمکدون مامان... عزیزم وقتی مامانی میره سر کار، تو دیگه پیش مامان فاطمه هستی، وقتی تو را می بینم که کلی با قبل ( وقتی که می رفتی مهد ) فرق کردی، فقط شرمندگی پیش مامان فاطمه برام می مونه، خیلی مامان فاطمه را دعا می کنم، ایشاالله هر چی می خوان خدا بهشون بده، ایشاالله خدا پدر و مادرشون را بیامرزه... خدا را شکر اون وزنی که از...
1 آذر 1391
1